مردی مقابل پور سینا ایستاد و گفت : ای خردمند ، به من بگو آیا من هم همانند پدرم در تهی دستی و فقر می میرم ؟
پورسینا تبسمی کرد و گفت : اگر خودت نخواهی ، خیر به آن روی نمی شوی .
مرد گفت گویند هر بار ما آینه پدران خویشیم و بر آن راه خواهیم بود .
خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطارپایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند
گویند: ابلیس وقتی نزدیک فرعون آمد و وی خوشه ای انگو در دست داشت و تناول می کرد
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت.
در افسانه ای آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای در زمین به او نمی رسد .
دخترکی به میز پدرش نزدیک میشود و کنار آن می ایستد.
پدر به سختی گرم کار و زیر و رو کردن انبوهی کاغذ و نوشتن چیزهایی در سررسید بود و اصلا توجهی به دخترش نمی کرد
تا اینکه دخترک میگوید: "پدر چه میکنی؟"