پدر آمد از راه ...
دستهایش خالی ...
بچه ها چشم به دستان پدر ..
سفرۀ خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت ...
سفره ی قلبش را بار دیگر گسترد ....
بچه ها آن شب هم ...
یک شکم سیر محبت خوردند ...